۱۸ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۴۹
وقف کردنِ زندگی برای...
استاد پرسید: «سخنرانی هروه رو گوش کردی؟»
گفتم: «بله!»
«بیست سال قبل توی یه کنفرانس یه سخنرانی داشتم. اون روز، بعد از تموم شدن حرفای من، حضار همین قدر با شور و حرارت برای من دست زدن و تشویقم کردن ...»
«خیلی خوبه.»
«اما اون روز من دقیقاً برعکس حرفایی رو که امروز هروه زد ثابت کرده بودم ...»
«...»
«بیست سال با تئوریام کنفرانس دادم و برام دست زدن ... و امروز هروه خلاف اون حرفا رو ثابت می کنه و براش همون قدر دست می زنن ...»
«...»
«حضار کارشون دست زدنه ... این تویی که باید بدونی زندگی ت رو داری وقف اثبات چی می کنی ...»
«...»
«می فهمی دخترم؟ ... این مهم ترین درس زندگی من بود.»
+ خاطرات سفیر - نیلوفر شادمهری