کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات به نشر» ثبت شده است

۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۰۰

طاووس و شانه به سر

کبوترها نذرند. در قفس یا جیب زائری می آیند در حرم رها می شوند. می پرند می روند بالای گنبد روی خشت های طلا می نشینند. یا سقاخانه. تا خود به خود جَلد شوند. یادآور فرشتگان اند برای زائرانی که فرشته نمی بینند. بال می زنند. طواف می زنند بر مناره ها و گنبد. اما بی گمان فرشته ها تنها کبوترانه نیستند. لابد برخی شان پیکری آینه کاری شده دارند، آینه هایی لطیف تر از آینه ی شیشه ای، چسبیده روی کُرک و پرهاشان. رنگ یاقوت، زمرد، زبرجد و عقیق. چرا کسی به یاد این فرشتگان، طاووس نذر نمی کند بیاورد ول بدهد در صحن و بست های حرم؟ یاد دمیری هم به خیر که در حیات الحیوان نوشته این پرنده میان پرندگان همچون اسب است میان چارپایان به ارجمندی و عفت و زیبایی. و هنگام پاییز پرهاش مانند برگ درختان می ریزد. وقتی چتر می افراشد و می لرزاند به گفته ی امیرالمومنین «گویی بادبانی است افراشته و کشتی بان زمامش کشیده. به رنگ های خود می نازد و دم خود بدین سو آن سو می برد». رواست لرزیدن برابر سلطان دین! یا چرا شانه به سر در جیب نمی گذارند بیاورند رها کنند؟ آن شانه که مثل بادبزن دختران شرقی گشوده می شود می بندد و خبر از حدس های روشن می دهد که در سر می جهد. این ها را باید آورد ول داد تا نورهای طلایی شده از گنبد و ایوان را دوباره بازبتابند شب ها در صحن و سرا. با چترهاشان، با شانه هاشان.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۹

کلاغِ حرم

اما پرندگان باغ. فقط کبوتر است و شاید گنجشک. آدم بنشیند نگاهش را تیز کند ببیند دیگر کدام ها می آیند. کلاغ که حتما. مگر می شود کلاغ، این رسول دفن آموز به قابیل، به این باغ سرک نکشد؟

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۳۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

اداره ی شفایافتگان

جلو پنجره ی فولاد، کوری به ناگهان چشم باز کرد. یک آن از جاش برمی خیزد و گیج همه جا را نگاه می کند. آهویی ست صدای تیر شنیده، صدای دریدن هوای دشت. ماتش برده. صداها با آنچه می بیند می خواند؟ انگار می خواند. بعد فریاد می زند. مردم بر سرش می ریزند. خادمان دوره اش می کنند و می برندش به اداره ی شفایافتگان. این جا «شفا» اداره دارد. دفتر و دستک دارد.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۳۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

خیالی

حرم انگار همیشه هوای نم زده دارد. و اشیا شُسته اند. شاید چون اشیای این جا نه سه بعدی که چهار بعدی اند. یک بعدشان رضاست. و امام در ارکان همه شان نشسته. در نهانِ همه شان می لرزد. والا این همه خیالی نمی زدند. یک چیزی در ژرفاشان همچون نبض می زند.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۲۹ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰

بارگاهِ رضوی

بارگاه رضوی برای اقلیم خشک ایران، خیالی است تَر. همه چیز دارد. رنگ دارد. صدا دارد. بو دارد. مزه دارد. و بسودنی ها. همه آمیخته به رأفت. رأفت موج می زند در هوای روان از این رواق به آن رواق. مثل خود خادمان که با چوب پَر می روند، می ایستند، می روند. و چراغ پره هایی که آن بالا دور چلچراغ ها طواف می زنند.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۲۸ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۴۷

باغِ خراسان

در خراسان باغی هست، به جبرانِ خشکی و خشنی زمین آن جا. یک باغِ باغ با درخت های تنه مرمر و شاخه های آینه آینه. که سرهای شاخه ها در آسمان به هم رسیده. آینه در دلِ آینه رفته و نورها را شکانده. درخت های آهن اند نه روییده در جنگل شمال، که در طوس. سایه پسندند و سرِ شاخه هاشان به هم جوش می خورد. شاخه می جهانند تا با دیگران، با شاخه های درخت همسایه، جوش بخورند. و بس که سفت اند چوب شان آهن است. بلکه مرمر. تنه های درختان باغ استوانه نیست. چهارگوش است. چنان که بر هر بَرش یک یا چندتایی زائر می توانند بنشینند یا ایستاده تکیه بدهند. تنها خدا می داند که آن آینه های برگ برگ چندین بار یک لاخِ نور را باز می تابانند. از چهره ی هم دیگر می گیرند و دوباره می پاشند به همو. یا دیگری. فقط خدا می داند که خود نورآشناست. که خود فروغان فروغ است.

 

+ سلطان طوس - مرتضا کربلایی لو

فاطمه مرتضوی نیا
۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۹

بی غیرتی

«موندن اگه اسمش غیرت هم نباشه، تنها گذاشتن مولا بی غیرتیه... دوستی اولاد رسول خدا این نیست که فقط واسه عزاداری شون علم به دوش بگیری و نذری بدی. وقتی صحن و سرا و حرم مولا و جون زوارش در خطره، وقتی حرف روحانی و علما ایستادنه، من هم باید خودی نشون بدم. نشیم عینهو اهل کوفه که امامشون رو تنها گذاشتن. عینهو یاران امام حسین تو کربلا بمونیم کنار مولامون...»

 

+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۸

سلام دادن به مولای غریبان

هیچ کدام از اهالی ساده و صمیمی مشهد، نخواستند که اروپایی باشند. هیچ کس نخواست سلام دادن سر صبح به مولای غریبان را با بون ژوغ گفتن ها و درودهای فرنگی طاق بزند.

 

+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۴

بهشت خانه

می خواهم بدانی و بدانند، که چه حال خوشی دارم! می خواهم بدانی و بدانند که من در همه ی آثارم، در پی هویت معاصرِ یک تابوی پرجلال بوده ام؛ انسان معاصری که گذشته ای دارد و رو به آینده است. ولادت و زایش باید تداوم یابد. این جغرافیا، عجیب هویتی دارد؛ هرچه تاریخ این سرزمین، پَرپَر شده ی قدرت هاست، جغرافیا سبز می شود، می ماند و دانه می دهد؛ چون هویت می دهد، حجم دارد، جسم و جان دارد، سرما و گرما، روح و هستی. من در جغرافیای هوای مشهد نفس کشیده ام. صبح ها، دم صبح، آخ چه قدر دل تنگ این صبح های طاقم! طاق و عَیاق، وقتی به حرم می رسی، هوا را هم، جارو کرده اند؛ از بس پاکیزه و نو است بهشت خانه ی رضا!

 

+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری

فاطمه مرتضوی نیا
۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۲۷

وقف نامه ی گوهرشاد

وقف نامه ی گوهرشاد آغا، هنوز جاری است. آپارتمان های سر به فلک کشیده ی امروزی هم هنوز نشان از وقف نامه ی تو دارند. چون جاری است، می ماند. مسجد تو، کتابخانه ی تو، نه که چون تو زنِ شاهرخ شاه بودی، نه چون که عروسِ چهارمِ امیر تیمور گورکانیِ خون ریز بودی، نه چون که ندیمه ای به اسم پریزاد داشتی، نه چون که پسرانی به نام بایسنغر میرزا و ابراهیم میرزای خطاط و کاتب داشتی، نه چون که قوام الدین شیرازی، معمار و طراح مسجدت بود. نه! تنها و تنها، چون آقایمان رضا خواسته اند تو بمانی، پس می مانی؛ هم چنان که مانده ای!

 

+ اوسنه ی گوهرشاد - سعید تشکری

فاطمه مرتضوی نیا