علی
عبدالحمید پرسید: «اسم پدرت چیست؟»
رسول گفت: «علی.»
عبدالحمید سری تکان داد و گفت: «باز هم علی. همه جا علی. انگار میانِ شما شیعه ها همیشه پایِ یک علی وسط است. اسم پدربزرگت چیست؟»
رسول لبخندی زد و گفت: «اسم او هم علی ست.»
عبدالحمید با تعجّب و حیرت نگاهش کرد و با صدای بلندی گفت: «هر دو علی؟ هم پدر و هم پسر؟»
رسول گفت: «بله. چه اشکالی دارد؟ اتفاقا از امام حسین علیه السلام سؤال کردند که چرا اسم تمام پسرهایت را علی گذاشته ای؟ امام جواب دادند اگر خدا پسرهای بیشتری به من می داد، من اسم تمام شان را علی می گذاشتم. از شدّت علاقه زیاد به پدرشان امام علی علیه السلام.»
عبدالحمید همان طور که حواسش به جاده بود، لبخندی زد و گفت: «باز خوب است اسم تو را رسول گذاشتند.»
رسول بی آنکه به عبدالحمید نگاه کند، گفت: «اسم من هم توی شناسنامه علی است. بچه های دانشگاه رسول صدایم می زنند.»
عبدالحمید دهانش از تعجّب باز ماند. سری تکان داد و گفت: «پس این که می گویند شیعه ها علی را می پرستند چندان هم بیراه نیست!»
رسول گفت: «پرستشِ غیرِ خدا کفر است. هر شخصی که امام علی را بپرستد، یا او را خدا بداند، ما آن شخص را کافر و مرتد می دانیم. پرستش تنهای تنها مخصوص خداست، نه هیچ کس دیگر.»
+ فرشته ای در برهوت - مجید پورولی کلشتری