کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
۰۴ آذر ۹۸ ، ۰۰:۱۶

لشکری از ملائک

به سپاهش که بالغ بر نود هزار نفر می شده، دستور می دهد رژه بروند و بعد به صف بایستند. آن گاه با امام صورت به صورت می شود. امام می گفت این کار را به عمد می کرد تا من از بوی شرابی که تا گلو خورده بود، آزرده شوم. متوکل می گوید: «این سپاه آماده است تا بدخواهان خلافت مرا زیر سم اسبانش به توبره بکشد!» امام براساس آیۀ شریفۀ قرآن که می فرماید روی زمین با تکبر راه نروید، لازم می بیند قدرت واقعی را به رخ او بکشد. به آن ملعون می فرماید: «دوست داری سپاه مرا به چشم ببینی؟» متوکل از شنیدن کلام امام که صراحت داشته است، جا می خورد. او که همیشه سکوت و وقار امام را، نه به پای اقتدار، که به پای ضعفش می گذاشته، ناباور می گوید: «نشان بده ببینم چه در چنته داری!» امام به اذن خدا لشکری از ملائک مسلح را از راست و چپ و بالا و پایین بر او می نمایاند، طوری که متوکل فریادی کشیده مدهوش می شود. به ارادۀ امام به هوش می آید با وضعی اسف بار. دست امام را از ترس رها نمی کرده و ملتمس نگاه می کرده که مبادا آن سپاه را بر سر من بگردانی!

 

+ دوازدهُم - علی موذنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی