۱۳ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۳۷
معمایِ عشق
بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می خواستم از معمای عشق سر درآورم. چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی می کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور به هم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه این ها؟ هیچ کدام شان؟ همه این ها بود و هیچ کدام شان نبود.
+ رویای نیمه شب - مظفر سالاری