امام بر منبر مسجد کوفه سخن می گفت که صدایی بلند شد. چند تن از مردان شمشیر کشیدند تا مار عظیم الجثه ای را که می خواست وارد مسجد شود، بکشند. با بانگ حضرت همه متوقف شدند. «دست نگه دارید. او با من کار دارد.»
مردان در حالی که دستشان به قبضۀ شمشیر بود، راه را برای مار باز کردند. مار بزرگ، مقابل منبر آمد و شروع به سخن کرد: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین.»
حضرت پاسخ سلامش را داد. مسجد سراپا گوش بود. همه داشتند می دیدند. حضرت پرسید: «کیستی؟»
مار پاسخ داد: «من، فرزند خلیفۀ شما در میان جنیان هستم. چندی پیش پدرم از دنیا رفت و کار شیعیان را به من واگذار کرد و از من خواست تا نزد شما بیایم و از شما تعیین تکلیف کنم.»
حضرت دستی به محاسنش کشید و آرام فرمود: «از این پس، تو خلیفۀ ما در میان شیعیان ما هستی. باشد که تقوای الهی را پیشه سازی و نمایندۀ راستین ما در میان آنان باشی.»
مار در حالی که به امام احترام می گذاشت، در برابر چشمان حیرت زدۀ مردم، از همان دری که آمده بود، خارج شد. پس از آن، مردم آن در را باب ثعبان نامیدند و همواره این داستان در یادها تکرار می شد و این، مهر تأییدی بود که خدا بر جایگاه علی (علیه السلام) به عنوان امام جن و انس می زد. اما دشمنان علی (علیه السلام) که از بودن او در خاطرات وحشت داشتند، یک سال تمام بر در مسجد کوفه، فیلی را بر آن در بستند و پس از آن، نام این در به باب الفیل تغییر کرد.
(مرآة العقول، ج 4، ص 295)
+ پدر - نرجس شکوریان فرد