کتابخانه یاس 📚

درباره بلاگ
کتابخانه یاس 📚

"کتابخانه یاس" بریده هایی است، از کتاب هایِ خوبی که خوانده ام! (ممکن است با تمامِ عقائدی که در کتابی عنوان میشود، موافق نباشم! و صرفا به دلیلِ خوب بودنِ اکثرِ مطالبِ کتاب، آن را معرفی کنم!)

+ من مسئولیتی در قبالِ تفکر و عقیده ی نویسندگان، خارج از دنیای کتاب ها ندارم!

آیدی اینستاگرام: fatemeh.mortazavinia

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتشارات عهد مانا» ثبت شده است

آمده اند مقابل خانۀ علی و فاطمه (علیهما السلام). قبلش جمع شده بودند تا برای پس از پیامبر نقشه بریزند. پیامبر رفته بود، حکومت دستِ که باشد؟ تصمیم گرفتند، رأی گیری شد، حاکم مشخص شد. همه بیعت کردند، همۀ آن ها که در مدینه بودند، جز چند نفر. چند نفری که به عهد خود با پیامبر وفادار ماندند و غدیر یادشان مانده بود. نه این که بقیه یادشان رفته باشد، نه. بقیه دنیا برایشان شیرین تر از امر خدا بود. تن دادند به کاری که در سقیفه انجام شد. در سقیفه جمع شدند. تا به خیال خودشان برای آینده شان خودشان تصمیم بگیرند. آیۀ روشن خدا را نادیده گرفتند. حرف پیامبر را زمین زدند و مقابل ولی خدا ایستادند. به همین بی خیالی. وقتی آمدند دم خانۀ علی (علیه السلام)، روضۀ فاطمیه رقم خورد... من بلد نیستم روضه را بمیرم... اگر می دانستم پایان نوشتن می میرم، می نوشتم...

 

+ پدر - نرجس شکوریان فرد

فاطمه مرتضوی نیا
۰۱ تیر ۹۹ ، ۰۷:۰۰

رازِ شبِ معراج

هر روز هم که علی (علیه السلام) را می دید باز دل تنگش می شد. محمدِ مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) را می گویم. حالا سه روز بود که علی (علیه السلام) را فرستاده بود برای جنگ، و خبری از او نداشت. فرمود: «هرکس از علی علیه السلام برایم خبری بیاورد، یک حاجتش را برآورده می کنم.»

سلمان برگ برنده داشت. خبر سلامتی را خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داد. حالا نوبتش بود که در خواستش را بگوید. سلمان زیرک بود. رفت سراغ خود علی (علیه السلام) و پرسید: «از پیامبر چه بخواهم؟»

نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که برگشت درخواستش این بود: «سرّ و راز شب معراج را برایم بگویید.»

پیامبر، سلمان را راهی قبرستان یهودی ها کرد تا ذکری را که یادش داده بود، بگوید و مرده ای زنده شود. قبرستان ساکت و مرموز بود. سلمان ذکر را گفت. قبری باز شد و مردی بیرون آمد. سلمان مرد را نگاه می کرد. می دانست که مرد خودش می داند باید چه بگوید. مرد ناراحت نبود. آرام بود، گفت: «من در خانواده ای یهودی به دنیا آمدم. یهودی بودم و با همین دین هم مُردم. اما الآن در برزخ، از آتش در امانم.»

سلمان شگفت زده پرسید: «چرا؟»

مرد گفت: «من علی علیه السلام را دوست داشتم. دوست داشتم صورتش را نگاه کنم. کار هر روزم این بود که بایستم کنار کوچه، در مسیر رفت و آمد علی علیه السلام. در همان چند لحظه رد شدنش ببینمش...»

+ پدر - نرجس شکوریان فرد

فاطمه مرتضوی نیا
۳۱ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۰

جا پایِ علی علیه السلام

مسلمان شده ای، مبارک باشد. زبانی اما کافی نیست، دلی هم کافی نیست، عرصۀ عمل صالح، عرصۀ اثبات تسلیم تو مقابل خداست. زیر و بم زندگی ات را باید با دستور خدا ببندی، قوم و خویش و فرزند و شهرت هم نباید تو را وادار کند امر خدا را زمین بگذاری. مسلمان که می شوی تکلیف مند هم می شوی. اگر پا جای پای علی (علیه السلام) نگذاری، ناچار می شوی مثل زبیر به خاطر فرزندت، مثل طلحه به خاطر مقامت، مثل عمروعاص به خاطر قدرت، مثل... دشمن علی (علیه السلام) را بر کول و زندگی خودت سوار کنی. سواری به دشمن علی (علیه السلام)، سقوط در قعر جهنم است...

 

+ پدر - نرجس شکوریان فرد

فاطمه مرتضوی نیا
۳۰ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۰

دیوارِ طلا

یهودی بود. شنیده بود که خدا عالَم را زیر دست پیامبر قرار داده است. اما می دید زندگی محمد و دخترش (علیهما السلام) مثل فقرا است. نه مثل زندگی پادشاهان پر از تجملات. دلش می خواست بداند حق چیست؟ دنبال کسی می گشت تا پاسخ بگیرد. از میان اطرافیان و یاران محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی (علیه السلام) را جور دیگری می دید. در کوچه ای رفت مقابل علی (علیه السلام) و گفت: «با تو حرف دارم. صبر کن.»

علی (علیه السلام) حس و حالش را که دید همان جا کنار کوچه نشست. می خواست یهودی با آرامش حرفش را بزند. مرد هم نشست و گفت: «مگر پسرعمویت نمی گوید حبیب خداست و از طرف او آمده؟ پس چرا از خدا نمی خواهد فقر و نداری تان تمام شود؟»

علی (علیه السلام) سکوت را شکست: «خدا بندگانی دارد که اگر از خدا بخواهند دیوار را برایشان طلا می کند.»

مرد یهودی در چشمان علی (علیه السلام) حقیقتی دیگر می دید. نگاهش از چشمان او به دیوار رسید؛ دیوار طلا شده بود و می درخشید. دهانش باز ماند و چشمانش تنها توانست از خیرگی طلا کنده شود و در چشمان درخشان علی (علیه السلام) آرام بگیرد. «متوجه شدی؟» متوجه شده بود. از صدر تا ذیل را یک جا خوانده بود. دست علی (علیه السلام) را گرفت. حق با علی (علیه السلام) است. مسلمان شد.

(بحارالانوار، ج 14، ص 258)

 

+ پدر - نرجس شکوریان فرد

فاطمه مرتضوی نیا
۲۹ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۰

علی وار

دسیسه ها همیشه هست، چون شیطان فرصت دارد تا قیامت. بی کار نمانده فقط نقشه می کشد برای نابودی مسلمانی در وجود تو. علی وار اگر پای دین خدا بمانی، اسمت و داستان هایت، صدها و هزاران سال دهان به دهان نقل می شود. اسمی از کفار شمشیر به دست، زره پوشیدۀ منسجمِ چهل قبیله نیست، اما رسم خوابیدن چند ساعتۀ علی (علیه السلام) در آسمان و زمین، بین مسلمان و مسیحی و یهودی نقش شده است.

 

+ پدر - نرجس شکوریان فرد

فاطمه مرتضوی نیا
۲۸ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۳

مقامِ امیرالمؤمنین

خدا به احترام قدومش دیوار خانه اش را شکافت. و افتخار سکونت سه روزه در خانۀ خدا نصیب علی علیه السلام و مادرِ علی (سلام الله علیها) شد. و این احترام هنوز باقی است. از تولد علی (علیه السلام) تا سه روز همه می توانند خانه نشین مساجد بشوند. یک فلسفۀ اعتکاف، قدرشناسی مقام امیرالمؤمنین است.

 

+ پدر - نرجس شکوریان فرد

فاطمه مرتضوی نیا
۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۷:۳۳

یکی هم نیست!

همیشه می گوید ببین، آنجا آدم زیاد بود. همه شان نماز می خواندند و روزه می گرفتند. همه شان مثل ما مسلمان بودند؛ ولی همان ها بودند که امام حسین علیه السلام را شهید کردند. من می گویم شاید اگر ما هم آن زمان بودیم، طرف امام حسین علیه السلام می رفتیم؛ اما مادرم می گوید این حرفت درست؛ ولی الآن امام زمان عجل الله تعالی فرجه اینجاست. تو برای امام زمانت داری چه کار می کنی؟ اگر می خواهی کاری برای امام زمانت انجام دهی الآن وقتش است؛ چون او فقط 313 نفر احتیاج دارد. توی این همه شیعه، یکی هم نیست.

 

+ موکب آمستردام - بهزاد دانشگر

فاطمه مرتضوی نیا
۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۱

معرفتِ امام

می گویند مردی خراسانی رفت پیش امام صادق علیه السلام که ما می خواهیم قیام کنیم. امام صادق علیه السلام گفتند برو توی تنور. گفت من؟! من شیعه و محب و فلان، چرا من توی تنور بروم؟! صحابۀ دیگری از امام صادق علیه السلام آمد. گفتند برو توی تنور. رفت و نشست و همان طور داشت صحبت می کرد. بعد امام گفتند هر وقت به این نقطه رسیدید ما خودمان می دانیم کی قیام کنیم؛ یعنی بحث معرفت امام به شعر و حرف نیست، به عمل است. هر کاری هم که قرار است عمل شود تمرین می خواهد. به نظر من اربعین یک تمرینی است برای کارهایی که بعدها شیعه می خواهد در دورۀ ظهور انجام بدهد.

 

+ موکب آمستردام - بهزاد دانشگر

فاطمه مرتضوی نیا
۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۷:۲۹

حجاب

حجاب یعنی خود را به نمایش نگذاشتن. حجاب یعنی کار را فقط برای خدا انجام می دهم و لاغیر. اینکه در حجاب، اجباری نیست شاید به همین معنی باشد. حجاب یک درجۀ معنوی است و یکی از زیبایی های دین تا نشان دهید که برای خدا یک بنده اید.

 

+ موکب آمستردام - بهزاد دانشگر

فاطمه مرتضوی نیا
۲۸ آبان ۹۸ ، ۱۷:۲۷

زیارتِ هدفمند

مهم ترین تفاوتی که زیارت اربعین با وقت های دیگر دارد هدفمند بودنش است. یک جریانی دارد مردم را یک جایی می برد که شبیه هیچ جای دیگر نیست. زیارت همیشه و در تمامی مناسبت ها ثواب دارد. کربلا همیشه مهم ترین جای عالم است؛ ولی به نظرم اربعین یک چیز دیگر است. در اربعین امام حسین علیه السلام یک سفره پهن کرده برای همه. یک سفره پهن کرده که روی همه را کم کند و بگوید شما که می گفتید می خواهیم به درد دین بخوریم، شما که می گفتید کاش در آن زمان بودیم و کمک می کردیم، این هم سفره...

 

+ موکب آمستردام - بهزاد دانشگر

فاطمه مرتضوی نیا